خوردن سیب از دست حورالعین!
در منطقه عملیاتى فاو، در خط مقدم بیرون از سنگر با شهید غلامعلى آخوندى که پیرمرد ۶٠ ساله اى از اهالی روستاى «بابا عرب» جهرم و مسؤول تدراکات گردان تازه تأسیس فاطمة الزهرا از لشکر المهدى بود ایستاده بودیم و صحبت مى کردیم. برادران رزمنده دیگرى هم به نام هاى «مسیح کریمی» و «محمد دودمان» کنار ما بودند.
برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید
شهید آخوندى بین بچه هاى گردان سیب تقسیم کرده بود. در دست خود او هم سیبى بود. وى به رغم کهولت سن، بسیار شوخ و بذله گو بود، در حالى که لبخندى به لب داشت در حین خوردن سیب گفت: بچه ها نگاه کنید من جلوى شما نصف این سیب را مى خورم ولى تا چند لحظه دیگر نصفش را در آن دنیا از دست یک حورالعین مى گیرم و مى خورم.
نزدیک اذان ظهر بود. بچه ها پس از شنیدن این جملات طبق معمول به او نگاهی کردند و لبخندى زدند. ناگهان صداى سوت خمپاره اى به گوش رسید. هریک از بچه ها براى در امان ماندن از ترکش خمپاره در گوشه اى دراز کشیدند. پس از انفجار خمپاره متوجه شدیم آن پیرمرد پاک نهاد روستایى بر روى زمین افتاده است. به سرعت خودمان را به او رساندیم.
هنگامى که به کنار او رسیدم مشاهده کردم بلافاصله بعد از اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسیده است و مقدارى از سیب در دهان او مانده و نصف دیگر آن در دست او دیده مى شود. براى اینکه سیب در دهان که قفل شده بود گندیده نشود به زحمت دهان او را باز کردم و آن مقدار سیب را که نجویده بود از دهان او بیرون آوردم.