نفس سوخته را مرهم و درمانی نیست
حال و روز تو یقین غیر پریشانی نیست
العطش العطش اینقدر مگو از جگرت
که ازین ظالمه امید به احسانی نیست
اثر زهر همین است بسوزاند و بس
آه در حجره ی در بسته که بارانی نیست
اصلا انگار بنا نیست که آبت بدهند
اصلا انگار دراین غمکده انسانی نیست
این کنیزان به زمین خوردن تو میخندند
غربتت آه دگر غربت پنهانی نیست
رسم اینست به مهمان همه تکریم کنند..
زهر دادن بخدا سنت مهمانی نیست
خواهری نیست بیاید به سر بالینت
خواهری نیست سر تو روی دامانی نیست
اینقدر سعی مکن تا که ز جا برخیزی
به تن سوخته ی تو رمق و جانی نیست
چشم تارت به در حجره چرا خشک شده؟
یار و یاور که دراین معرکه میدانی نیست..
باتن محتضرت بهتر ازین کاری که..
آسمان را به دو خط روضه بگریانی نیست
خواهری روی تل از سوز جگر ناله کشید..
سربریدن زقفا رسم مسلمانی نیست
نیزه را در بدن یوسف زینب نکنید
سنگدل تر ز شما گرگ بیابانی نیست
پیش زینب به تن شاه جسارت کردند
زینت دوش نبی را همه غارت کردند..
شاعر : سید پوریا هاشمی
داشتیم خود را برای مرحله ی سومِ عملیات بیت المقدس آماده می کردیم. آقای
رمضان اسماعیلی از گچساران، همراه ما بود. پسر معلمش شهید عبدالحمید
رمضانی، در سال 59 در جبهه ی فیاضیه ی آبادان به شهادت رسیده بود.
او پوتین هایی همراه خودش داشت که برایش خیلی عزیز بود. حساسیت خاصی روی آن
ها داشت. وقتی فلسفه ی پوتین ها را سوال کردم، گفت: « مربوط به پسر شهیدم
است، می خواهم با آن ها شهید شوم. »
ساعت 10 شب، پشت خاکریز بودیم، او روی توپ 106 کار می کرد. آماده ی حمله
بودیم. خمپاره ای کنار او برخورد و با همان پوتین ها به شهادت رسید.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد ...
دوستتم نداری ؟
عیبی نداری ولی ارباب بیا یه فکری بحالم کن
حرم !
چه شبهایی که توی روضه آمدم ُ به تو رو زدم
اما آقا
بیاُ یه لطفی در حقم کن
دارم میمیرم من ُ حلالم کن ...