برای خواندن این حکایت های بسیار جالب به ادامه مطلب بروید
*****منتظر نظرات شما برای هرچه بهتر شدن تارنمای شش گوشه هستیم*****
برای خواندن این حکایت های بسیار جالب به ادامه مطلب بروید
*****منتظر نظرات شما برای هرچه بهتر شدن تارنمای شش گوشه هستیم*****
دلم محزون داغی از قدیم است عزای حمزه و عبدالعظیم است
کشد پر مرغ دلهامان ز سینه گهی سوی ری و گاهی مدینه
دل اهل ولا از غم شکسته دو داغ سخت بر دلها نشسته
منم که سائل بیت الکریمم حزین حمزه و عبدالعظیمم
برای خواندن گوشه ای از زندگی نامه حضرت عبدالعظیم و... به ادامه مطلب بروید
**امان از قفس تن **
ببین روح چه میکشد وقتی که جسم هم حتی بی قراری میکند برای مولایش
**میخواد پر بکشه تا خود حرم ...**
هر کدوم از اعضا داره التماسم میکنه
**دلم که هیچ دیگه حالا بند بندم وجودم درده درد ..**
میگین چی کارش کنم ؟؟
تشنه اس::** تشکنه ی سقاخونه اسماعیل طلا **
پاهام خستن **میخوان توی دارالحجه جون دوباره بگیرن **
رو چشمام غبار دنیا نشسته :: **چشمام خیره شدن به ضریح انیس النفوس رو میطلبه **
گوشم خسته شده از صداهای شهر::: **هوای نقاره خونه داره ..**
نفسم یاری نمیکنه ::میخواد اکسیژن ناب صحن جامع رضوی رو تنفس کنه **
سرم روی تن زیادی میکنه انگار میخواد بگه!! :::**باید شارژم کنی باید تکیه بدم به پنجره فولاد..**
زبونم همش **میخواد اذن دخول زمزمه کنه،دیگه صبرش تموم شده **
امضاء::: **کبوتر دلتنگ رضا**
امام رئوفم هیچ وقت این طور عطش زیارتتون رو نداشتم ..
**شکسته بال و پرتر از من میان مرغان نیست**
** دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است**
آیتالله بهجت چه در دوران حیاتش و چه بعد از رحلتش همواره مورد توجه بزرگان فقه و حوزه بوده و با تعابیری چون میوه سالم شجره طیبه، نعمت بزرگ، فرشته روی زمین، جوامع الکلم و عبد صالح از ایشان یاد شده است.
هواگرم است...خیلی گرم...
رنگ مشکی گرما را جذب میکند
می پرسد حالا حتما باید چادر سر کنی؟
آب پز نمی شوی در این گرما؟
می گویم اگر چادر سر نکنم بیشتر گرمم میشود !!
نگاه ها ، گناه ها داغ تر است
نمی فهمد چه میگویم ، زهر خندی می زند!
دردلم می گویم کاری که برخواسته از عشق باشد تحمل سختی اش هم شیرین است
حجاب را از روی محبت به خداانتخاب کن
نه ترس از جهنم!
آن وقت با تمام وجود می فهمی تحمل گرمای هوا
چه نسیم خنکی را نوازنده ی روحت میکند....
در منطقه عملیاتى فاو، در خط مقدم بیرون از سنگر با شهید غلامعلى آخوندى که پیرمرد ۶٠ ساله اى از اهالی روستاى «بابا عرب» جهرم و مسؤول تدراکات گردان تازه تأسیس فاطمة الزهرا از لشکر المهدى بود ایستاده بودیم و صحبت مى کردیم. برادران رزمنده دیگرى هم به نام هاى «مسیح کریمی» و «محمد دودمان» کنار ما بودند.
برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید